معنی تکیه کلام لاف زدن

لغت نامه دهخدا

تکیه ٔ کلام

تکیه ٔ کلام. [ت َ ی ِ ی ِ ک َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کلمه ای که در تکلم داخل کنند بدون آنکه دارای معنی باشد. (ناظم الاطباء). حرف بارگیر. (مجموعه ٔ مترادفات ص 97). بعضی کسان بهنگام گفتگو کلمه ای را که در بیان موضوع اثری ندارد مکرر بیان کنند و چنین کلمات را تکیه کلام آنان نامند. این تکیه کلام گاهی مبهمات است مانند بسیار، بهمان، چه چیز و ذلک و مانند آن و گاهی ترکیبی یا جمله ای است که معنی اصلی آن مقصود گوینده نیست. گویند تکیه ٔ کلام فلان کس «چیز» است یعنی فلان در گفتار خود بی اراده و نظر بمعنی خاصی کلمه ٔ «چیز» را بکرات بکار برد.


لاف زدن

لاف زدن. [زَ دَ] (مص مرکب) خودستائی کردن. دعوی باطل کردن. تصلف. تیه. صَلف. طرمذه. تفیّش. بهلقه. ضنط. (منتهی الارب).
- لاف ازچیزی زدن، مدعی داشتن آن بودن:
ببودند تا شب در این گفتگوی
همی لاف زد مردپیکارجوی.
فردوسی.
ترا خود همی مرد باید چو زن
میان یلان لاف مردی مزن.
فردوسی.
لافها زد و منتها نهاد. (تاریخ بیهقی ص 685). این لافی نیست که میزنم و بارنامه نیست که میکنم بلکه عذری است که بسبب این تاریخ میخواهم. (تاریخ بیهقی ص 567). و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری خشم گرفتی... این مرد از کرانه بجستی و فرصتی جستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدان چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من فرو گرفتم. (تاریخ بیهقی).
لافی نزدم بدین فضائل
زیرا که به فضل خود مشارم.
ناصرخسرو.
برگ بی برگی نداری لاف درویشی مزن.
سنائی.
اندر همه ده جُوی نه ما را
ما لاف زنان که دهخدائیم.
سنائی.
ز تو گر لاف زد کفری نگفته ست
ترا گر دوست شد کفری نکرده ست.
عمادی شهریاری.
لاف نسبت زند حسود ولیک
شیر بالش نشد چو شیر عرین.
انوری.
لاف یکرنگی مزن تا از صفت چون آینه
از درونسو تیرگی داری و بیرونسو صفا.
خاقانی.
دیده ٔ تو راست نیست لاف یکی بین مزن
صورت تو خوب نیست آینه بر طاق نه.
خاقانی.
لاف فریدون زدن وانگه ضحاک وار
سلطنت و شیطنت هر دو بهم داشتن.
خاقانی.
یا لاف رستمی مزنید ای یگانگان
یا بیژن دوم را از چه برآورید.
خاقانی.
لاف از دم عاشقان زند صبح
بیدل دم سرد از آن زند صبح.
خاقانی.
از تو ببارگاه شه لاف دوکون میزنم
کم ز خراج این دو ده برگ گدای چون توئی.
خاقانی.
مرغ قنینه چون زبان در دهن قدح کند
جان قدح به صد زبان لاف صفای تو زند.
خاقانی.
گه گه اگر زکوه لب بوسه دهی به بنده ده
تا به خراج ری زنم لاف عطای چون توئی.
خاقانی.
اول از شیر سرخ لاف زند
پس درآید سگ سیه ز میان.
خاقانی.
دیده ٔ بینا نه و لاف بصر
گوهر گویا نه و لاف بیان.
خاقانی.
کاخر لاف سگیت میزنم
دبدبه ٔ بندگیت میزنم.
نظامی.
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بودکه پر توان زد.
نظامی.
تا بیکی نم که بر این گل زنی
لاف ولی نعمتی دل زنی.
نظامی.
بقدر شغل خود باید زدن لاف
که زردوزی نداند بوریاباف.
نظامی.
آن دل و آن زهره کرا در مصاف
کز دل و از زهره زند با تولاف.
نظامی.
هر آنکس کو زند لاف دلیری
ز جنگ شیر یابد نام شیری.
نظامی.
فراخیها و تنگیهای اطراف
ز رای پادشاه خود زند لاف.
نظامی.
لاف زنان کز تو عزیزی شوند
جهدکنان کز تو بچیزی شوند.
نظامی.
مزن بیش ازین لاف گردنکشی
که خاکی به گوهر نه از آتشی.
نظامی.
چون زنم من زین مقام صعب لاف
مور چون در پشت گیرد کوه قاف.
عطار.
هر جان که در ره آمد لاف یقین بسی زد
لیکن نصیب جانان پندار یا گمان است.
عطار.
گفت خرآخر همی زن لاف لاف
در غریبی بس توان گفتن گزاف.
مولوی.
دوست مشمار آنکه در نعمت زند
لاف یاری و برادر خواندگی.
سعدی.
دشمن چو بینی ناتوان
لاف از بروت خود مزن.
سعدی (گلستان).
دوش در صحرای وحدت لاف تنهائی زدم
خیمه بربالای منظوران زیبائی زدم.
سعدی.
گر همه عمر بشکنم عهد تو پس درست شد
کاینهمه ذکر دوستی لاف دروغ میزنم.
سعدی.
خسیسی اگر لاف آن میزند
که باشد یکی در نسب اصل ما.
ابن یمین.
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل میزنم این کار کی کنم.
حافظ.
حافظ نه حدّ ماست چنین لافها زدن
پا از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم.
حافظ.
فهم رازش نکنم او عربی من عجمی
لاف مهرش نزنم او قرشی من حبشی.
جامی.
دمی باحق نبودی چون زنی لاف شناسائی
تمام عمر با خود بودی و نشناختی خود را.
- امثال:
زر کار کند و مرد لاف زند.
نامرد زند همیشه لاف مردی.
مردان نزنند لاف مردی. (جامعالتمثیل).


تکیه زدن

تکیه زدن. [ت َ ی َ / ی ِ زَ دَ] (مص مرکب) تکیه دادن. تکیه کردن. (ناظم الاطباء). پشت دادن:
من فریفته گشته، به جهل تکیه زده
به قول جعفر و زید و ثنای خیل و خول.
ناصرخسرو.
ای زده تکیه بر بلند سریر
بر سرت خز و زیر پای حریر.
ناصرخسرو.
عطسه ٔ تست آفتاب دیر زی ای ظل حق
مسند تست آسمان تکیه زن ای محترم.
خاقانی.
مزن تکیه بر مسند و تخت خویش
که هر تخت را تخته ای هست پیش.
نظامی.
گهی خوردن میی چون خون بدخواه
گهی تکیه زدن بر مسند ماه.
نظامی.
خیال بسته و بر باد عمر تکیه زده
به پنج روز که در عیش و در تماشائی.
سعدی.
بر بالش دیبا تکیه زده. (گلستان).
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی.
حافظ.
زند چون تکیه بر بالین ز من افسانه می خواهد
به این تقریب احوال دل دیوانه می پرسد.
شفائی (از آنندراج).
|| اعتماد کردن:
بر هیچ دوست تکیه مزن کو به عاقبت
دشمن نماید و نبرد دوستی به سر.
خاقانی.
نفس که نفس بر او تکیه می زند باد است
به وقت مرگ بداند که باد می پیمود.
سعدی.

فرهنگ فارسی هوشیار

تکیه کلام

سخنیار


لاف زدن

(مصدر) خودستایی کردن: این لافی نیست که میزنم و بارنامه نیست که میکنم بلکه عذری است که بسبب این تاریخ میخواهم، دعوی باطل کردن: برگ بی برگی نداری لاف درویشی مزن خ (سنائی لغ. )

واژه پیشنهادی

لاف زدن

اشتلم

چاخان

فرهنگ معین

لاف زدن

(زَ دَ) (مص ل.) خودستایی کردن غیرواقعی.

معادل ابجد

تکیه کلام لاف زدن

698

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری